طهورا جانطهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

فرشته کوچولوی زندگی شیرین من و همسری

اینروزای ما

سلامی چو بوی خوش آشنایی عزیز دلم بزار همین جا یه تبریک مجدد واسه رویش دندون 5 و 6 شما عزیزم مبارکت باشه مامانی  انشاءالله به خوبی و خوشی همه دندونات به دنیا بیان    عزیزم این روزا حسابی تمایل به گاز گرفتن من داری دیشب بهت شیر دادم و از بس خسته بودم خوابم برد سینه خیز اومدی یکم پایین تر و چنان شکممو گاز گرفتی  وحشت کردم  که چه اتفاقی برام افتاده و اینکه باباجی متوجه شده بود داری گازم میگیری و حسابی تشویقت می کرد منو بخوری وکلی خندید به من که ترسیدم  واقعا که از دست شما پدر و دختر ...
16 دی 1394

یلدا مبارک

سلام یه سلام به بلندای طولانی ترین شب سال              عزیز دلم من و شما  بابا اولین شب یلدا رو با هم داشتیم که  امیدوارم حداقل 100 تا شب یلدا مثل این در کنار هم داشته باشیم  البته شما پارسال این موقع تو شکم مامان بودی ولی امسال یه لطف دیگه ای داشت دوربرمون خدا رو شکر حسابی شلوغ بود  اولش که رفتیم خونه مامان و مهربان و بابا رحیم  و بهشون سر زدیم و بعدش رفتیم خونه مامان منیژه و بابا محمد رضا  بعد شام دایی محمد و فاطمه جون با زن دایی اومدن و جمعمون حسابی جمع شد. البته ببخش که با تاخیر ثبت وقایع می کنم چون نت نداشتم این مدت انشاءالله که ه...
16 دی 1394

السلام علیک یا امام حسن عسکری

سلام دخمل نازم این چند روز اینقد درگیر بودم چه تو محل کار و چه تو خونه که فرصت کافی برای پست گذاشتن نداشتم البته یه بارم که وقت کردم پست بزارم آخرش دستم خورد به دکمه دیلیت و همه مطلب پاک شد و بعدش شما بیدار شدی و شروع به گریه کردی و منم دیگه فرصت نکردم  دوباره ثبت وقایع کنم . عزیزم الان 2هفته ای هست که با برگشتن بابا از ماموریت ما برگشتیم خونه بعدا عکس سوغاتی هایی که بابا برات خریده رو میزارم برات. این چند روز شما دچار سرما خوردگی و سرفه شدی که بردیمت دکتر و براتون دارو تجویز کردن .این روزا حسابی واسه بابا ذلبری میکنی و وقتی میری بغلش دیگه دوست نداری بیای پایین و اگه شما رو بزاره پایین چنان گریه ای می کنی که دوباره مجبور میشه بغلت کنه ....
29 آذر 1394

السلام علیک یا امام حسن عسکری

سلام دخمل نازم این چند روز اینقد درگیر بودم چه تو محل کار و چه تو خونه که فرصت کافی برای پست گذاشتن نداشتم البته یه بارم که وقت کردم پست بزارم آخرش دستم خورد به دکمه دیلیت و همه مطلب پاک شد و بعدش شما بیدار شدی و شروع به گریه کردی و منم دیگه فرصت نکردم  دوباره ثبت وقایع کنم . عزیزم الان 2هفته ای هست که با برگشتن بابا از ماموریت ما برگشتیم خونه بعدا عکس سوغاتی هایی که بابا برات خریده رو میزارم برات. این چند روز شما دچار سرما خوردگی و سرفه شدی که بردیمت دکتر و براتون دارو تجویز کردن .این روزا حسابی واسه بابا ذلبری میکنی و وقتی میری بغلش دیگه دوست نداری بیای پایین و اگه شما رو بزاره پایین چنان گریه ای می کنی که دوباره مجبور میشه بغلت کنه ....
29 آذر 1394

عکس های طهورا جان در ماه آبان

دخملکم چون مامانی یکم تنبل تشریف دارن عکس هاتو جمع کردم یه جا برات میزارم که یادگاری داشته باشی               دخملم درحال سوپ خوردن     دخمل نازم عاشق بازی با بادکنک هستش و کلی از دیدن بادکنک ذوق زده میشه     ا ین موش عروسک تئاتری شهر موش ها هستش بیاد زمان های قدیم که کارتون مورد علاقه من و خیلی از هم نسل های من بودش براتون خریدم وقتی دستمو میبرم توش و شروع به حرف زدن با شما میکنم کلی میخندی البته اینقد که موهاشو کشیدی و انداختی تو دهنت مجبور شدم موهاشو قیچی کنم       عاشق بازی کردن با عروسکای آو...
7 آذر 1394

پایان هشت ماهگی و ورود به ماه نهم

توکل بر اسم اعظم الله سلام دخمل نازم ورودت به نهمین ماه زندگیت رو تبریک میگم       دخملکم ورودت به ماه نهم خیلی دردناک بود چون دندونای بالا دارن در میان و به شدت شما رو اذیت کردن خیلی تب داشتی و تمام تنت گرم بود و تو این دو روز همش برات شیاف و شربت استامینفن و دیفن هیدرامین استفاده کردم و مدام پاشویه دادم تا یکم گرمای تنت کم بشه عزیز دلم این روزای سخت هم میگذره فدات شم  من و مامان منیژه همیشه درکنارتیم . دخملم حال و حوصله نداره و خوب غذاشو نمیخوره و وقتی شربت استامینفن می بینه میزنه زیر گریه چون میدونه قراره یه چیز تلخ بخوره .قربونت برم عزیزم طاقت بیار رفیق. دخملکم برای اینکه سرتو گرم کنم تا درد و ...
2 آذر 1394

جمعه 22آبان 1394

سلام به دخمل نازم این روزا حسابی خوشحالی چون بابا از ماموریت برگشته و وماهم برگشتیم خونه روزای آخر خونه مامان منیژه دیگه لجباز شده بودی و به خاطر کوچکترین مسایل بدترین گریه هارو میکردی ولی الان با کوچکترین اتفاق حتی یه عطسه کوچیک میزنی زیر خنده فدات شم گلم که دل کوچیکت واسه بابا یه ذره شده بود تازگیا حسابی غلت میزنی و تازه یاد گرفتی دستاتو بزنی به هم وخیلی علاقه مندی که همه چیزو ببری تو دهنت و حسابی با اون دندونای کوچیکت گاز بگیری وچقد دردناکه اگه اون چیز مامان باشه امروز ناهار رفتیم خونه مامان  منیزه بعد ازظهر یه سر رفتیم بیرون یه دور زدیم که به محض نشستن تو ماشین شما شروع کردی به آواز خوندن و بعدش مامانو بوس کردی و همون جا تو بغلم ...
23 آبان 1394

بدون عنوان

                                                                                                            ...
9 آبان 1394

پایان 7 ماهگی و ورود به 8 ماهگی

سلام عزیزم ببخشید چند روزی بود که نت نداشتیم دخمل گلم ورودت به هشتمین ماه زندگیت رو تبریک میگم امیدوارم همیشه صحیح و سالم باشی                                                                     اینروزای ما و شما: چند وقتی هست که لفظ   ب رو به خوبی تلفظ میکنی و گاهی اوقات یکسره میگی بب ب...
9 آبان 1394