طهورا جانطهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

فرشته کوچولوی زندگی شیرین من و همسری

پایان 18 ماهگی و ورود به 19 ماهگی

1395/8/18 1:04
نویسنده : مامی مهدیه
172 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم با کلی تاخیر اومدم برات پست بزارم پوزش میدونی که زیاد وابستگی خاصی به دنیای مجازی و

اینترنت و ... ندارم. تو این مدت نت نداشتم و یکم کسالت جسمانی و بعدشم درگیر یبوست آزار دهنده شما بودم.

پدرم در اومد تا به شرایط عادی مزاجی برگشتیخسته دیگه با گریه هات منم میزدم زیر گریهگریه

از همه بدتر بابا قاسم هم کنارمون نبود و مجبور بودم هی بکشونمت این دکتر و اون دکتر و کلی نذر و نیاز و...

دخملکم حسابی بزرگ شدی و تو این مدت گفتارت بهتر از قبل شده الان بلدی شعر تاب تاب عباسی روبا اون

لهجه قشنگ کودکانت بخونی  و صدای هر حیونی که ازت بپرسم بلدی  گاو * گوسفند- اردک- قورباغه- جوجه-

مرغ-خروس- گربه- سگ- اسب-الاغ- زنبور -کلاغ

البته ناگفته نماند خودم نقشامو خوب ایفا کردم یروز ادای سگو در آوردم و یه روز گربه شدم برات  و ...

همینجور برات شعر و کتاب قصه میخونم از بس با هیجان کتاب میخونم گلوم درد میگیرهزیبا بنده خدا همسایه

امون  خندونک   دیگه اینکه پدر بزرگوارت جمعه تشریف فرمایی کردن به منزل و بازم کلی سوغاتی خوشگل

مثل همیشه باسلیقه برات دو تا شلوار و سویشرت و بلوز خریده بود .البته واسه منم سوغاتی میخره ها

دیگه دم به دقیقه میرفتی بابارو بوسش میکردی اصلا بغل من نمیومدی .

حتی نزاشتی بنده خدا درست و حسابی یه چایی بخوره  و سر میز شام از بغل بابا پایین نمیومدی و لقمه

هاتو فقط از دست بابا میخوردی. بنده خدا رفت وضو بگیره یکسره گریه کردی که چرا با خودش نبرده شما رو

و تا تموم شدن نمازش هرکاری کردم یکم حواستو پرت کنم عین چسب به پاهاش چسبیده بودی و گریه

میکردی بغلت کنه شب هم تو بغل بابا خوابت برد .عزیز دلم قربون دل کوچیکت برم که اینقد واسه بابا دلتنگ

بودی. البته حق داری هرکی هم جای تو بود یکسره باباش باهاش بازی میکرد اینقد جذب محبت پدرش میشد.

جوجو طلایی من دوستت دارم.

خبر دیگه اینکه النگوت واسه دستت کوچیک شده بود  بطوری که دستت رو زخم کرده بود. این شد که امشب با

بابا رفتیم یه سایز بزرگتر برات خریدیم. مبارکت باشه عشقم.

            

پسندها (1)

نظرات (0)