طهورا جانطهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

فرشته کوچولوی زندگی شیرین من و همسری

لبیک یا حسین

1395/8/30 20:10
نویسنده : مامی مهدیه
274 بازدید
اشتراک گذاری

امروز روز اربیعن چقد دلم کربلا میخواد آقا جون بطلب منم با طهورا جونم بیام پابوست.

 

اینقد که پام درد میکنه حتی نمی تونم تا مسجد برم.

چند روز پیش یه اتفاق وحشتناک برام افتاد

با طهورا رفته بودم بیرون  کارای بانکی مو انجام بدم موقع برگشت یهو پام برگشت  و طهورا جونم هم تو بغلم

بود هرچی سعی کردم خودمو کنترل کنم نیوفتم فایده نداشت . از همه بد تر اینکه سر بچم محکم خورد کف

خیابون دیگه هیچی نفهمیدم  فقط دیدم کلی آدم دورم جمع شدن و بهم میگن  خانوم حالت خوبه  یکی

میگفت  سر بچه شکسته یکی میگفت سر بچه باد کرده و... کلی وحشت کرده بودم خودم هیچی ولی دختر

نازم گریه باگریه خودمو رسوندم خونه زن عمو فروزان  بنده خدا اومد و شما رو بغل کرد و گفت نترس مهدیه 

هیچی نشده  سرت نشکسته بود خدا رو شکر  خدا رو هزار مرتبه شکر الحمد الله . فقط نمتونستم ببرمت دکتر

چون بعد از اینکه خیالم از بابت شما راحت شد تازه فهمیدم پام چه دردی میکنه  و اصلا توانایی تکون دادنشو

ندارم. گیج بودم  ولی یهو به ذهنم رسید زنگ بزنم مامان منیژه (مامان خودم) چون زن عمو هم با دو تا بچه

کوچیک نمی تونست کاری برام کنه  این شد که مامان اومد و ما رو برد خونه خودش شما هم یکسره گریه

میکردی ترسیده بودی حتی تو بغل مامان منیژه هم نمی رفتی همونجوری با درد زیاد بغلت کردم تا خوابیدی

بعدش تونستم یکم به پام برسم و بعد از ظهر که بابا قاسم  از سر کار برگشت رفتیم دکتر البته شما هم

بیدار شدی و بازم گریه کردی این شد که همینجوری بغلت کردم و با هم رفتیم دکتر از پام عکس انداختم خدا رو

شکر شکستگی نداشتم . در کل روز بدی بود  یکسره گریه شما و درد پای خودم .

 ولی بازم خدا رو شکر که برای شما اتفاق بدی نیفتاد  هزار الحمدالله.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)