هفته بیست و سوم
سلام گلم خوبی من همچنان نگران سلامتی شما هستم چون تو این چند وقت خیلی به شما ومن فشار جسمی وارد شد صبح که می ریم سر کار تا ساعت 1 ظهر بعدش خونه و تند تند باید ناهار رو آماده کنیم تا ساعت 3 که بابایی بیاد و ناهار بخوریم بعدش یه استراحت کوتاه و اگه روزای زوج باشه شنبه - دوشنبه- چهارشنبه ساعت 5 عصر باید بیایم سرکار تا 8 شب و بعدش بریم خونه یه فکری برای شام بکنیم و بعدش شستن ظرفا و دیگه عین مرده ها بریم یه قرصی بخوریم و بریم غش کنیم .البته روزای فرد یعنی یک شنبه - سه شنبه - پنج شنبه د یگه بعد ازظهرا سر کار اومدنی نداریم ولی اینقد خونه ریخته و پاشیدس که دیگه فرصتی برای استراحت بازم نمی مونه با وجود اینکه مامان منیژه و بابایی و بابا محمدرضا از اول پروژه اسباب کشی همراه ما بودن بازم بخش عظیمی از مرتب کردن وسایل ریز و بخشی از وسایل روی دوش من و شما بودش از همه بدترش پروژه دور ریختن کتاب های زاید بابایی بود که هیچ رقمه کوتاه نمیومد و میگفت همه کتابای خودشو چه کتابای دبیرستان وچه کتاب های لیانس و چه کتاب های قطور ارشدشو می خواد و هیچکس حق نداره حتی جزوه هاشو که حدود 2000000000000 تایی می شد دست بزنه. و این شد که ماموریت سری من وشما شروع شد صبحا بعد از رفتن بابایی حدود 2 ساعتی تا شروع کار خودمون وقت داشتیم مرحله به مرحله جزوه های بابایی رو چک کردیم و حدود 500 تایی رو به درک واصل کردیم مرحله بعدی دور ریختن کتاب های دبیرستان و دانشگاهی که الان کاربردی براش ندارن بود چون خودش خیلی وابستگی به جزوه هاش و کتاباش وابستگی داشت من وشما زحمت کشیدیم و بهش کمک کردیم .(بهش نگی یه وقتیا).