طهورا جانطهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

فرشته کوچولوی زندگی شیرین من و همسری

رجعت به منزل

1394/4/19 10:16
نویسنده : مامی مهدیه
528 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم الان 3 روزی هست که بابا از ماموریت برگشته و ما هم برگشتیم خونه ولی چون چند وقتی خونه نبودیم و همه جا پر ز خاک بود آستینامو بالا زدم  ومشغول گرد گیری خونه شدم  این شد که نتونستم زودتر وبلاگتو به روز رسانی کنم  واما شما  که پدرتو دیدی و کلی براش دلبری کردی و بابا هم کلی قربون صدقت رفت و کلی نازت کرد و باهات صحبت کرد و گفت چقد دخملم بزرگ شده ماشاء اله و بعد از 2ساعت صحبت کردن و تعریف کردن ماجراهایی که برامون اتفاق افتاده  نوبت به سوغاتی ها رسید  بابا برات یه بلوز  سفید صورتی رنگ خوشگل خریده بود که در اولین فرصت عکسشو برات می زارم و شما اولین سوغاتی خودتو دریافت کردی . اااااااااااااااامان از این روزای شما نه خواب داری  ونه خوراک داری فقط گریه می کنی وقتی بغلت می کنم راه می برم می خندی فقط دوست داری راه بری  خیلی انرژی از آدم می گیری حالا فکر کن زمان هایی هم که خواب من فرصت استراحت ندارم باید تند تند خونه رو مرتب کنم چون زمانی که به این خونه اسباب کشی کردیم  من باردار بودم نتونستم زیاد وسایلارو به سلیقه خودم بچینم  وحالا که جای بخیه ام ترمیم شده دارم آروم آروم خونه رو مرتب می کنم .

دیروز یعنی پنج شنبه صبح پا شدم برم سر کار که دیدم بابات هم داره می ره بیرون و با مامان منیژه هم هماهنگ نکرده بودم که شما رو ببرم اونجا و این طوری شد که شما برای بار سوم با من اومدی  کلینیک وقتی خانم دکتر اومد و بغلت کرد محکم شالشو گرفتی و به سختی تونست مشتتو باز کنه و همه زدن زیر خنده. راستی این روزا یه همکار جدید اومده به کلینیک که خودم معرفی کردمش و اونم خاله محبوبه (خاله خودم) به عنوان منشی مخصوص خانم دکتر  برای امور طب سوزنی  و خاله کلی بغلت کرد و راه بردت تا من یه کم پرونده هامو بررسی کنم  خدارو شکر زیاد کار نداشتم و زود بغلت کردم و بهت شیر دادم  وهمون جا تو اتاقم خوابت برد و گذاشتمت روی تخت  تا کارام تموم شد زنگ زدم به بابا قاسم اومد دنبالمون برگشتیم خونه.

واینم عکس سوغاتی هایی که بابا واسه شما اوردند ممنونم همسری

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)