یه جمعه برفی
گل من دیروز جمعه تا لنگ ظهر که خوابیدیم بعدش رفتیم خونه مامان مهربان ناهار زن عمو فروزان و امیر حسین
و امیر علی جون و عمه سودابه ومن وشما و باباجی و مامان مهربان و بابا رحیم دور هم جمع بودیم وبعد ناهار
عمه زهرا و مهراد جون با عمه فاطمه اومدن به ما سر زدن خلاصه تا ساعت 3:30عصر کلی گفتیم و خندیدیم و
بعدش دیگه من و شما و باباجی اومدیم یه کوچولو دور دور بزنیم که سر از جاده ماسوله درآوردیم و یه کم برف
باریده بود و شما هم تو بغلم خوابیده بودی و دلم میخواست باهم یکم برف بازی کنیم و این شد که شما رو بیدار
کردم و شما هم بادیدن منظره برفی و اینکه بچه ها دارن رو هم برف می پاشن کلی ذوق زده شده بودی و من
شما و بابا باهم یه کم برف بازی کردیم وبعدش چندتا عکس یادگاری و بعدش برگشتیم خونه در کل روز خوبی بود.
طبق معمول عکساشو بعد برات میزارم.
مثل اینکه از برف بازی خوشت میاد دخمل نازم انشاءالله بزرگ که شدی زمستون باهم بریم برف بازی و درست
کردن آدم برفی منم که کوچیک بودم زمستون هر وقت برف می اومد مامان منیژه برام آدم برفی میساخت و رو
نوک دماغش هویج میزاشت رو چشماش 2 تا دکمه سیاه و یه شال گردن دور گردنش و و 2تا چوب بغلاش به
جای دستاش وااای که چقد بچه گیام شیرین بود.