طهورا جانطهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

فرشته کوچولوی زندگی شیرین من و همسری

بدون عنوان

1395/3/15 15:26
نویسنده : مامی مهدیه
259 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخمل نازم اینروزا نمیدونم چرا اینقد لجباز شدی هر چی صبوری میکنم فایده نداره تمامی نیاز هات و

خواسته هات باید سریع اجابت بشن و این باعث کلافه گی من و بابا و اطرافیان شده و اگه فقط چند ثانیه دیر تر

خواستت اجابت بشه دیگه زمین و زمان و رو به هم میریزی .گریه

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای از دست لجبازیات خستم غمگین ولی باید صبور باشم تا شما یاد بگیری همه خواسته

هات نباید بلا فاصله اجابت بشه. باید صبور و قاطع باشم خسته مثلا چند روز پیش زن دای پیشنهاد داد شما و

فاطمه جون  رو ببریم پارک از اولش که هرچی  دیدی داد زدی  من من   یعنی ( بده به من) تا آخرش که دیگه

داشتیم برمیگشتیم خونه من پیشنهاد دادم براتون بستنی بخرم منتها یکم شلوغ بود شما هم تا بسیتنی رو

دست یه بچه دیدی چنان جیغ و داد و گریه  کشیدی و تا نوبتمون شد اینقد من و آقاس بستنی فروش از جیغای

شما هول کرده بودیم بستنی قیفش شکست و تا یکی دیگه ریخت تو لیوان داد دستم گفت خانوم بچت از گریه

ولو شده کف زمین منم اینقد عصبی بودم و از رفتار شما خجالت کشیدم شاکی اصلا باخودم گفتم دیگه نمیارمت

پارک جالبش اینجا بود که بعد از گرفتن بستنی اصلا نخوردیش و بازم داشتی گریه میکردی  منم یه نگاه بهت

کردم  یه نگاه به بچه فاطمه که چه با آرامش داره بستنی شو میخوره گفتم فاطمه جون بستنی آجی  رو

میخوری اونم سر تکون داد و این شد که بستنی شما سهم فاطمه شد . آخ اینقد دلم میخواست اون لحظه یه

کتک درست و حسابی  میزدمت که دیگه ساکت شی  آخه ول کن نبودی . هیچی بعدش بردیمتون سوار

ماشین متحرک کردیم که خدا رو شکر اونجا خوب بودی  و بعد تو کالسکه که گذاشتمت خوابت برد.

این بود ماجرای اولین پارک رفتن دخملی

پسندها (1)

نظرات (0)