طهورا جانطهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

فرشته کوچولوی زندگی شیرین من و همسری

سلام ما اومدیم

1394/1/29 0:24
نویسنده : مامی مهدیه
398 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه مامانای مهربون وخستگی ناپذیر اول از همه روز مادر که چند روز پیش بود به همه مامانا به خصوص مامان خودم تبریک میگم این روزا بیشتر از گذشته به واژه  پر افتخار و و از دغدغه مادر فکر می کنم

              مامان دوستت دارم فرشته مهربونم  ممنون به خاطر همه خوبی هات

این چند روز واقعا روزای سختی رو پشت سرگذاشتیم هم من هم دخترم  به خاطر بی قراری های دخترم و ناتوانی در مکیدن شیر و گریه های بی دلیلش بعضی روزا واقعا منم با طهورا می زدم زیر گریه چون دیگه نمی دونستم چیکار باید بکنم غمگینسوال ولی بازم حضور مامان مهربونم و کمک هاش باعث می شد یکم استراحت کنم تا به خودم مسلط بشم این هفته پر از دید و بازدید بود برای ما اولش که روز دوشنبه همکارام یعنی خاله های کلینیک به همراه خانم دکتر غلامی پور و خانم جلالی ( پزشک ماما) والبته فاطمه کوچولوی عمه به همراه مامانش  رودعوت کردم خیلی به هممون خوش گذشت ناهار افتخار داده بودن اومدن پیش ما که جا داره از همشون تشکر کنم حسابی ما رو شرمنده کردن و برای شما کلی کادوی خوشگل آورده بودن انشاء اله بتونم تو شادی هاشون جبران کنم خلاصه کلی گفتیم و خندیدیم و خوش گذروندیم وبازم باید از مامان مهربونم بابت تدارکات غذا وبا وجود سرمای شدیدی که داشت تشکر کنم و زن داداش گلم که خیلی زحمت کشید وبعد از رفتن مهمونا آشپزخونه رو برام مرتب کرد دستت همشون درد نکنه . روز پنج شنبه که خونه فاطمه جون عمه دعوت بودیم  جشن دندونی داشت که اونجا هم خیلی به ما خوش گذشت و روز جمعه که برای ناهار دوست صمیمی بابا (عمو روح اله) به همراه زن عمو فرشته و دختر نازنینشون زینب خانوم گل که 8 ماهشه  عسلم  اومده بودن گل دخملی رو ببینن و شب هم عمه فاطمه(عمه بزرگ شما) به همراه شوهر عمه که تازه یک هفتس بازنشسته شده اومدن پیش ما و به ما سر زدن تازه چند دقیقه پیش رفتن و منم به دخملم شیر دادم و تو بغلم نگه داشتم و اومدم یه سر به وبلاگش بزنم  الانم میخوام برم آماده بشم بعد از یک روز کاری سخت و پر از چالش با دخملم بخوابم البته اگه ایشون تا چند دقیقه دیگه بیدار نشه و شروع نکنه به نق زدن .

پسندها (1)

نظرات (0)