طهورا جانطهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

فرشته کوچولوی زندگی شیرین من و همسری

یه جمعه برفی

گل من  دیروز جمعه  تا لنگ ظهر که خوابیدیم  بعدش رفتیم خونه مامان مهربان ناهار زن عمو فروزان و امیر حسین و امیر علی جون و عمه سودابه ومن وشما و باباجی و مامان  مهربان و بابا رحیم  دور هم جمع بودیم وبعد ناهار عمه زهرا و مهراد جون با عمه فاطمه اومدن به ما سر زدن خلاصه تا ساعت 3:30عصر کلی گفتیم و خندیدیم و  بعدش دیگه من و شما و باباجی اومدیم یه کوچولو دور دور بزنیم  که سر از جاده ماسوله درآوردیم  و یه کم برف باریده بود و شما هم تو بغلم خوابیده بودی و دلم میخواست باهم یکم برف بازی کنیم و این شد که شما رو بیدار کردم و شما هم بادیدن منظره برفی و اینکه بچه ها دارن رو هم برف می پاشن کلی ذوق زده ش...
10 بهمن 1394

یه جمعه برفی

گل من  دیروز جمعه  تا لنگ ظهر که خوابیدیم  بعدش رفتیم خونه مامان مهربان ناهار زن عمو فروزان و امیر حسین و امیر علی جون و عمه سودابه ومن وشما و باباجی و مامان  مهربان و بابا رحیم  دور هم جمع بودیم وبعد ناهار عمه زهرا و مهراد جون با عمه فاطمه اومدن به ما سر زدن خلاصه تا ساعت 3:30عصر کلی گفتیم و خندیدیم و  بعدش دیگه من و شما و باباجی اومدیم یه کوچولو دور دور بزنیم  که سر از جاده ماسوله درآوردیم  و یه کم برف باریده بود و شما هم تو بغلم خوابیده بودی و دلم میخواست باهم یکم برف بازی کنیم و این شد که شما رو بیدار کردم و شما هم بادیدن منظره برفی و اینکه بچه ها دارن رو هم برف می پاشن کلی ذوق زده ش...
10 بهمن 1394

تغییر دکوراسیون خونه

سلام دخمل عزیز دلم هفته قبل که اون اتفاق بد واسه آبجی فاطمه افتاد( دستاش برخورد کرد به بخاری ما و طفلکی بچه نوک نوک انگشتاش  بد جور سوخت  همش خودمو سرزنش می کردم که من عمه بدی هستم چرا همون لحظه از بچه غفلت کردم  یه لحظه ازش غافل شدم تا لباساشو جمع کنم  و آمادش کنم تا باباش بیاد ببردتش که .....) هیچی دیگه فقط یه شرمندگی موند واسه من این شد که چند روزی تو فکر این بودم که که این دکوراسیون واسه بچه کوچیک خطرناکه کلا افتادم تو جون خونه و حالت کابنت آشپزخونه و دکوراسیون مبل ها رو میخوام عوض کنم البته آشپزخونه خیلی کار داره چون باید کابینت زیاد کنیم  اینه که حسابی سرمون شلوغ بود .و شما هم هی حوصله ت سر...
10 بهمن 1394

تغییر دکوراسیون خونه

سلام دخمل عزیز دلم هفته قبل که اون اتفاق بد واسه آبجی فاطمه افتاد( دستاش برخورد کرد به بخاری ما و طفلکی بچه نوک نوک انگشتاش  بد جور سوخت  همش خودمو سرزنش می کردم که من عمه بدی هستم چرا همون لحظه از بچه غفلت کردم  یه لحظه ازش غافل شدم تا لباساشو جمع کنم  و آمادش کنم تا باباش بیاد ببردتش که .....) هیچی دیگه فقط یه شرمندگی موند واسه من ...
10 بهمن 1394

دخملک گریون من

دخمل خوب خوبم عزیز دلم  قربونت برم فدای قلب کوچیکت   قربونت برم  دخملم  وقتی بیداری اصلا اجازه نمیدی  از کنارت تکون بخورم حتی اجازه ندارم یه دستشویی برم اگه خدایی نکرده از جلوی چشمت دور شم کل اهالی ساختمون رو خبر دار می کنی                             واقعا خسته کنندس  اصلا امور خونه از دستم در رفته همه چیز شلخته و ریخته پاشیدس  فقط به خودم امید می دم که این یه مدته و وقتی بزرگ بشی  بیشتر واسه نظافت خونه وقت میزارم.   با این وجود دخترم من راضی هس...
7 بهمن 1394

پایان 9 ماهگی و ورود به 10 ماهگی

سلام دخمل خوبم پایان نه ماهگی و ورودت رو به دهمین ماه زندگیت تبریک میگم                                                                                                                                                                &nbs...
7 بهمن 1394

بدون عنوان

دخمل  گلم گفتم قالب وبلا گتو عوض کنم تا متناسب با حال و هوای این فصل باشه  امیدوارم خوشت بیاد جیگر من.
23 دی 1394

روزای عشقولانه ما

سلام عزیز دلم خوبی قربونت برم  عاشقتم مادر عاشقتم دخملم عزیزم دیروز از محل کارم داشتم می اومدم خونه که تا سرکوچه رسیدم متوجه شدم شما و مامان منیژه پشت شیشه منتظر من هستین منم از سر کوچه براتون دست تکون دادم و بعدششما متوجه من شدی و واسه اولین باری بود که  دستاتو چسبوندی به شیشه و داری خوشحالی میکنی و بعدش دستاتو واسم تکون می دادی اینقده ذوق زده شدم که می خواستم قورتت بدم عشقم . دوستت دارم عزیز دلم دختر کوچولوی من دختر ناز               و اما  امروز عشقم  امروز تولد عمه زهرا هستش که همین جا تولدشو بهش تبریک می گم       ...
23 دی 1394

اولین آرایش موی دختری

سلام عزیز دلم چند وقتی بود که موهات تو صورتت می افتاد و گاهی می رفت تو چشمت این شد که با همکاری باباجی  دو تایی یکم به موهات نظم دادیم و مرتب کردیم البته بابایی آرایشگر بود و منم هی باهات بازی می کردم تا متوجه نشی و شروع به غرغر کردن نکنی بعدشم بابا با دقت تمام موهاتو مرتب کردن ممنون بابجی  این شد که دخمل مامان حسابی صورتش باز شد. عزیز دلم دیروز برای اولین بار سوار کالسکه شدی و صبح با مامان و مامان منیژه  رفتیم شبکه بهداشت و اسه بررسی روند رشد ی شما که خداروشکر باوجود سرمای شدیدی که خورده بودی الان حالت بهتره ولی یکم سرفه هنوز داری که باید ببرمت دوباره دکتر.     ...
20 دی 1394