یه جمعه برفی
گل من دیروز جمعه تا لنگ ظهر که خوابیدیم بعدش رفتیم خونه مامان مهربان ناهار زن عمو فروزان و امیر حسین و امیر علی جون و عمه سودابه ومن وشما و باباجی و مامان مهربان و بابا رحیم دور هم جمع بودیم وبعد ناهار عمه زهرا و مهراد جون با عمه فاطمه اومدن به ما سر زدن خلاصه تا ساعت 3:30عصر کلی گفتیم و خندیدیم و بعدش دیگه من و شما و باباجی اومدیم یه کوچولو دور دور بزنیم که سر از جاده ماسوله درآوردیم و یه کم برف باریده بود و شما هم تو بغلم خوابیده بودی و دلم میخواست باهم یکم برف بازی کنیم و این شد که شما رو بیدار کردم و شما هم بادیدن منظره برفی و اینکه بچه ها دارن رو هم برف می پاشن کلی ذوق زده ش...
نویسنده :
مامی مهدیه
18:48