طهورا جانطهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

فرشته کوچولوی زندگی شیرین من و همسری

هفته بیست ودوم

سلام عزیزم این چند وقت سخت درگیر جا به جایی و مرتب کردن وسایلای خونه هستیم  منم  انگار نه انگار که باردارم  وجفتم پایینه تا تونستم وسایل جا به جا کردم  وبعدش شبا عذاب وجدان  می گرفتم که چقد بهت فشار آوردم  ببخش منو مامانم آخه بابات خیلی خونسرده و با آرامش هرچی تمام کاراشو انجام میده و اصلا براش مهم نیست که وسایل زندگی مون 3ماه که تو جعبه دارن خاک می خورن درست برعکس من که جوشی هستم و باید سریع همه چی رو مرتب کنم و دوست دارم خونه همیشه برق بزنه  خوب دیگه هرکدوممون خصوصیات اخلاقی خاص خودمونو داریم دیگه کاریش نمی شه کرد ولی خیلی نگرانت  هستم که خدایی نکرده اتفاقی برات نیفته خدا خودش تو رو برام حفظ کنه ...
10 آذر 1393

هفته بیست و یکم

سلام مامانم خوبی عزیز دلم چه خبر کجایی خبری ازت نیست عین موش موشی ها گرفتی خوابیدی مامانم  نه سری نه صدایی نه تکونی نکنه از اون دخملی تنبل ها هستی از الان بهت بگما دخمل من باید زبل خانوم باشه نه شل و ول  وارفته بعضی وقتا خیلی نگران می شم نکنه بلایی سرت اومده باشه چرا زیاد تکون تکون نمی خوری  شاید به بابایی رفتی اخه باباجی هم خیلی آرومه و زیاد اهل جنب وجوش نیست درست برعکس من که یه جا نمی تونم آروم بگیرم. یه روز کامل اگه خونه باشم مثل دیونه هامی شم  حتما باید یه دور کوچیکم که شده برم بیرون   ولی فکر کنم شما شخصیتت به بابات کشیده که اینقدر آرومی اشکالی نداره در مورد اسمت هم خیلی تو این چند روز فکر کردیم اسمایی که منتخب...
28 آبان 1393

سلام به همه

سلام  ما اومدیم با یه عالمه خبر جدید و خوب و خبر سلامتی اول از همه اینکه نی نی ما صحیح و سالمه و گل دخمله خدایا هزار مرتبه شکر واقعا تو این مدت استرس داشتم ولی با عنایت خدا و دعای خاله های مهربون شما صحیح و سالم هستی .                     وقتی به بابایی گفتم که اول از همه شما سالم هستی و بعد گل دخمل  خیلی خوشحال شد و کلی شما رو ناز کرد و برات حرف زد                                &nbs...
20 آبان 1393

هفته بیستم بارداری

سلام عسلم خوبی مامانم شما دیروز وارد هفته بیستم بارداری شدین که مصادف شدبا عاشورای امام حسین (ع) امیدوارم به برکت این امام بزرگوار و اهل بیتشون همیشه صحیح و سالم باشی و برات نذر حضرت علی اصغر کردم  امیدوارم روز شنبه هم به خوبی بگذره و من خبر سلامت بودن شما رو به مامان منیژه وباباقاسم بدم وهم اینکه بفهمم دخملی هستی  یا پسری و بخاطر سونو شنبه یکم استرس دارم ولی توکل به خدا و امام حسین کردم ودیگه نمی خوام به خودم استرس وارد کنم و فقط به چیزای خوب خوب فکر می کنم. دوست دارم عزیزم
14 آبان 1393

هفته نوزدهم بارداری

سلام گلم خوبی عزیزم حال شما چطوره من که مثل همیشه عالی هستم عزیزم نگرانی این روزای من وبابایی اینه که باید نا چند روز دیگه بریم  سونوگرافی برای تعیین سلامت جنین و تعیین جنسیت البته قسمت دومش خوبه که بفهمیم بالاخره شما دخملی هستی یا گل پسری ولی قسمت اولش یکم استرس آوره  البته وقتی با خانم دکتر جلالی صحبت کردم گفت هیچ جای نگرانی نیست  تو همه آزمایشات خوب بودن نگران این مرحله هم نباش فقط تا می تونی آرامش خودتو حفظ کن و کلی به من امیدواری داد ولی بابایی همچنان نگران سلامتی شماست و با حرفای من آروم نمیشه امیدوارم این یک هفته هم زود بگذره و هم من و هم بابایی از این استرس هم راحت شیم  البته نگرانی دیگه من اینه که اصلا حضورتو در ...
11 آبان 1393

هفته هیجدهم بارداری

عزیزم این روزا دست رسی به اینترنت ندارم این شد که نمیتونم به موقع برات مطلب بزارم دیروز نوبت سونو گرافی گرفتم که بررسی سلامت جنین و تعیین جنسیت بریم امیدوارم  صحیح و سالم باشی  اصلا جنسیت شما برای من وبابایی مهم نیست فقط مهم اینه که سالم باشی  انشاء الله به حق همین روزای عزای حسینی ودر پناه خدا و اهل بیتش صحیح وسالم باشی و به سلامت به دنیا بیای اول از همه تورو به خدا و بعدش به امام حسین و حضرت عباس می سپارم و برات نذر کردم که هیچ مشکلی خدای نکرده برات پیش نیاد البته هرسال روز عاشورا نذری پخش می کنم ولی امسال نیتم سالم بودن شماست .             ...
6 آبان 1393

هفته هفدهم بارداری

سلام عسل مامانی  خوبی فدات شم  قربونت برم که اینقدر سرمایی هستی تا یکم لباسامو کم می کنم انگار سریع متوجه میشی و خودتو مچاله می کنی به بابایی می گم آخه بچه تم به خودت رفته  عین خودت لوس و سرمایی هست و بابات هم بادی به غبغبش انداخت و گفت پس چی فکر کردی بچه خودمه خون خودم تو رگاشه و بعدش کلی نازت کرد و یکم می گفت دخمل بابا و یکم می گفت پسر بابا و هی می گفت پس کی میری سونوگرافی  بفهمم  اخه عسلم جنسیتش چیه  خوبه دیگه حالا نیومدی بابااینقد قربون صدقت میره بیای دیگه من می دونم هیچکی منو دوست نداره همه توجه ها به سمت شما جلب می شه ...
6 آبان 1393

هفته شانزدهم بارداری

سلام عزیز دل مامان خوبی نفسم من عالی هستم چون می دونم دارم به لحظه دیدارمون نزدیک تر می شم و این باعث شده خیلی خوشحال باشم چون من وبابا واسه به دست آوردن شما خیلی انتظار کشیدیم و بعضی وقتا هم ناامید می شدیم و خدارو شکر روزای سخت هرچی بود تموم شده و و ما می تونیم تا 5 ماه دیگه شما رو در آغوشمون بگیریم خداروشکر این هفته  رو هم  دوتایی با هم با آرامش پشت سر گذاشتیم دیگه خبر  این که دیروز جمعه خونه دایی جونی دعوت بودیم  گل دختری مون همش بی حال بود و می خوابید و منم داشتم  توبغلم نازش میکردم که حسابی عمه رو شیر بارون کرد و منم سر تا پا شیری شده بودم و همه حسابی بهم خندیدن و منم گفتم مگه چیه اصلان هم خنده نداره ...
3 آبان 1393

هفته پانزدهم

سلام عسلم خوبی نفسم منکه عالی هستم الانم سر کارم هستم و امیدوارم جای شما تو شیکم مامان نرم و گرم باشه اینروزا تقریبا به زندگی عادی خودم برگشتم فقط زود خسته می شم و حتما باید بین کارام وقفه بندازم تا یه استراحت کوچیک کنم و بعدش ادامه فعالیت هامو از سر بگیرم جونم برات بگه از اتفاقای این این هفته این بود که شنبه عروسی داشتیم عروس هم خانم دکتر گلمون بود ماشاءالله چقد ماه شده بود. که خیلی خوش گذشت به من بعداز ظهرش رفتم خونه مامان منیژه 2 ساعت بعدش هم فرناز و خانم پورمحسن و خانم مرادی (همکارام ) اومدن خونه مامانم و خوشگلشون کردم و بعدش بابا قاسم اومد دنبالمون ومارا برد عروسی خیلی خوب بود به هممون خوش گذشت. دوشنبه هم خیلی به من خوش گذشت ناهار خونه...
23 مهر 1393