طهورا جانطهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

فرشته کوچولوی زندگی شیرین من و همسری

دخملکم 1 ماهه شد

سلام به همه مخصوصا دختر نازم که 1 ماهش تموم شد                                                                                                  &nb...
2 ارديبهشت 1394

سلام ما اومدیم

سلام به همه مامانای مهربون وخستگی ناپذیر اول از همه روز مادر که چند روز پیش بود به همه مامانا به خصوص مامان خودم تبریک میگم این روزا بیشتر از گذشته به واژه  پر افتخار و و از دغدغه مادر فکر می کنم               مامان دوستت دارم فرشته مهربونم  ممنون به خاطر همه خوبی هات این چند روز واقعا روزای سختی رو پشت سرگذاشتیم هم من هم دخترم  به خاطر بی قراری های دخترم و ناتوانی در مکیدن شیر و گریه های بی دلیلش بعضی روزا واقعا منم با طهورا می زدم زیر گریه چون دیگه نمی دونستم چیکار باید بکنم ولی بازم حضور مامان مهربونم و کمک هاش باعث می شد یکم استراحت کنم تا به خود...
29 فروردين 1394

سلام به همه نی نی ها و ماماناشون

امروز سه شنبه معادل 18 فروردین 1394 من و دخملکم 3 روزه که تو خونه خودمون مستقر شدیم اولش برام خیلی سخت بود چون تو مدت اقامتم تو خونه مامانم همه کارای نظافتی نوزادم گردن مامان بود تو این مدت خیلی زحمت کشیدبرام وقتی هم داشتیم می اومدیم اینقد بغض داشتم نتونستم  یه خداحافظی ساده ازش کنم تا چه برسه یه تشکر وتو خونه هم تا 2روز  اول حال خوبی نداشتم اصلا نمیدونستم چیکار باید بکنم وبا گریه طهورا منم میزدم زیر گریه ولی از دیروز غروب دیگه کم کم به خودم وامور خونه مسلط شدم ومی تونم بدون استرس بچه مو بغل کنم و برای نظافتش نترسم الانم که دارم این مطلبو می نویسم دخملکم بیدار شده و داره خمیازه می کشه  برم پیشش تا دادش درنیومده ..................
18 فروردين 1394

سلام یه سلام از جنس بهار

سلام به همه سال نو مبارک نی نی کوچولوی منم به دنیا اومد با کلی استرس که هفته های اخر داشتم وبه   خاطر ش  استراحت مطلق شدم ونتونستم وبلاگمو به روز رسانی کنم . الان  دخملکم 8 روزشه ومنم حالم بهتره و تونستم بیام به وبلاگم سر بزنم. حالم که روبه راه شد کل ماجراهای هفته ها اخرو ثبت می کنم.
9 فروردين 1394

هفته سی وپنجم بارداری

سلام دخملکم خوبی عزیز دلم امروز 11 اسفند 1393 وتنها به اومدن شما 20 روز دیگه مونده البته بازم نمی شه پیش بینی کرد شاید دلت بخواد زودتر وبا زایمان طبیعی بیای پیشمون امیدوارم جات خوب باشه هرچند این روزا حسابی خونت برات کوچیکه  واگه شبا منم یکم بد بخوابم شما حسابی اذیت می شی وانوقت با لگد و تکون خوردن مامانو خبر دار می کنی که حواسم باشه و حالت خوابمو عوض کنم .راستی امروز تولد دایی محمد بود و صبح بهش زنگ زدم و تولدشو تبریک گفتم امیدوارم همیشه سالم وسرزنده در کنار دخمل گلش باشه . داداش گلم دوست دارم و تولدت مبارک عزیزم  
11 اسفند 1393

هفته سی چهار بارداری من

سلام عزیز دلم خوبی سلامی از جنس عشق ومحبت  خیلی خوشحالم که الان حالم کاملا خوبه و بعد از یک بیماری چند روزه تونستم دوباره به سرکارم برگردم  تو این چند روز خیلی بهم سخت گذشت و 2 کیلو از وزنم کم شد ولی شکر خدا دوباره سرپا شدم وتونستم به زندگی عادی برگردم وقتی دکتر رفتم  گفتش یه ویروس هست که تو این هفته اکثر خانومای حامله گرفتارش بودن و شکر خدا با پرهیز غذایی و استراحت کردن تونستم سریع  خوب شم . اخبار این هفته این بود که شما حسابی  شیطون شدی و مدام  داری از این ور به اون ور تو شکم مامان حرکت می کنی و وزنت هم ماشاء الله زیاد شده و این دلیلی هست برای درد های شبانه مامان بعضی وقتا احساس  سوراخ شدن تو ناحیه ...
2 اسفند 1393

هفته سی وسه بارداری

سلام عزیزم خوبی جوجوی مامان این هفته هم با اتفاقای خوب وبدش سپری شد بد از این جهت که دیروز خبردار شدم یکی از دوستای مدرسه من  بر اثر یک سهل انگاری بچه کوچکشو از دست داد گویا داروی متادون تو یخچال نگه داشته بود و دختر 4سالش اشتباهی اونو با آب اشتباه گرفته بود و خورد و بعد از 2روز اغماء از  این دنیا رفت. این خبر واقعا شوکم کرد. خدا به مادرش صبر بده . خبر خوب اینکه داریم به آخرای دوره بارداری نزدیک می شیم  وامیدوارم زود بیای بیرون  دیگه خیلی بهم فشار اومده  وزنم زیاد شده و مدام دچار گرفتگی عضلانی میشم . وخبر بعدی اینکه تختو هم آوردن وبابا دیشب نصبش کرد منم صبح ملافه روی تشک دوختم و امشب باید نصبش کنم البته هنوز برچسب...
20 بهمن 1393

هفته سی ودو بارداری

سلام شوشو ی مامان خوبی عزیزم  یک شنبه مامان خیلی ترسیده بود چونکه رفته بودش سونوگرافی و جواب سونو رو اشتباهی تفسیر کرده بود. این شد که گریان ونالان رفتم سراغ ماما خودم( خانم جلالی عزیز) بنده خدا تا قیافمو دید وحشت کرد اینقد استرس داشتم که اصلا صدام در نمی مومد سلام بگم بنده خدا وقتی سونو رودید گفتش هیچی نیست بچه دلمو ترکوندی منم هاجو واج گفتم مطمئنی؟؟ بعدش یکم فکر کردم و متوجه اشتباهم شدم  چون دوران دانشگاه کتاب کودکان استثنایی داشتیم که راجع به بچه های هیدروسفالی و میکروسفالی نوشته بود وتو برگه سونو شما نوشته بود وضعیت فعلی شما سفالیک که نحوه ایستادن شما رو داخل رحم توضیح داده بود و من مادر نادان و حواس پرت سکته کردم   ولی ...
14 بهمن 1393

هفته سی ام بارداری

سلام جوجوی مامان  حالت خوفه عزیزم این هفته رفتیم پیش خانم دکتر ضربان قلبتون رو گوش کرد وگفت حال گل دخملت خوبه خوبه جاش گرم ونرمه خوشحالم که خبر سلامتی شمارو شنیدم وباباجی دو سه روزی ما رو تنها گذاشت آخه ماموریت داشت ولی قبل رفتن کلی با شما حرف زد و نازت کرد وهروقت زنگ می زنه حال دخملیشو می پرسه دیشب هم منو شما با مامان منیژه و بابامحمدرضا رفتیم مراسم ولیمه حج که همسایمون خانم افرائی داشتند اول نمی خواستم برم ولی اینقد مامان وبابا اصرار کردند دیگه ماهم با اونا رفتیم که البته خاله مائده ( دوست من)اونجا بودن و دوباره حسابی باهم حرف زدیم و خندیدیم و خوش گذشت.  روز قبل هم رفتیم خونه خاله سارا ناهار اونجا دعوت بودیم  بعد از ناهار ما...
7 بهمن 1393