طهورا جانطهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

فرشته کوچولوی زندگی شیرین من و همسری

دخملک گریون من

دخمل خوب خوبم عزیز دلم  قربونت برم فدای قلب کوچیکت   قربونت برم  دخملم  وقتی بیداری اصلا اجازه نمیدی  از کنارت تکون بخورم حتی اجازه ندارم یه دستشویی برم اگه خدایی نکرده از جلوی چشمت دور شم کل اهالی ساختمون رو خبر دار می کنی                             واقعا خسته کنندس  اصلا امور خونه از دستم در رفته همه چیز شلخته و ریخته پاشیدس  فقط به خودم امید می دم که این یه مدته و وقتی بزرگ بشی  بیشتر واسه نظافت خونه وقت میزارم.   با این وجود دخترم من راضی هس...
7 بهمن 1394

پایان 9 ماهگی و ورود به 10 ماهگی

سلام دخمل خوبم پایان نه ماهگی و ورودت رو به دهمین ماه زندگیت تبریک میگم                                                                                                                                                                &nbs...
7 بهمن 1394

بدون عنوان

دخمل  گلم گفتم قالب وبلا گتو عوض کنم تا متناسب با حال و هوای این فصل باشه  امیدوارم خوشت بیاد جیگر من.
23 دی 1394

روزای عشقولانه ما

سلام عزیز دلم خوبی قربونت برم  عاشقتم مادر عاشقتم دخملم عزیزم دیروز از محل کارم داشتم می اومدم خونه که تا سرکوچه رسیدم متوجه شدم شما و مامان منیژه پشت شیشه منتظر من هستین منم از سر کوچه براتون دست تکون دادم و بعدششما متوجه من شدی و واسه اولین باری بود که  دستاتو چسبوندی به شیشه و داری خوشحالی میکنی و بعدش دستاتو واسم تکون می دادی اینقده ذوق زده شدم که می خواستم قورتت بدم عشقم . دوستت دارم عزیز دلم دختر کوچولوی من دختر ناز               و اما  امروز عشقم  امروز تولد عمه زهرا هستش که همین جا تولدشو بهش تبریک می گم       ...
23 دی 1394

اولین آرایش موی دختری

سلام عزیز دلم چند وقتی بود که موهات تو صورتت می افتاد و گاهی می رفت تو چشمت این شد که با همکاری باباجی  دو تایی یکم به موهات نظم دادیم و مرتب کردیم البته بابایی آرایشگر بود و منم هی باهات بازی می کردم تا متوجه نشی و شروع به غرغر کردن نکنی بعدشم بابا با دقت تمام موهاتو مرتب کردن ممنون بابجی  این شد که دخمل مامان حسابی صورتش باز شد. عزیز دلم دیروز برای اولین بار سوار کالسکه شدی و صبح با مامان و مامان منیژه  رفتیم شبکه بهداشت و اسه بررسی روند رشد ی شما که خداروشکر باوجود سرمای شدیدی که خورده بودی الان حالت بهتره ولی یکم سرفه هنوز داری که باید ببرمت دوباره دکتر.     ...
20 دی 1394

اینروزای ما

سلامی چو بوی خوش آشنایی عزیز دلم بزار همین جا یه تبریک مجدد واسه رویش دندون 5 و 6 شما عزیزم مبارکت باشه مامانی  انشاءالله به خوبی و خوشی همه دندونات به دنیا بیان    عزیزم این روزا حسابی تمایل به گاز گرفتن من داری دیشب بهت شیر دادم و از بس خسته بودم خوابم برد سینه خیز اومدی یکم پایین تر و چنان شکممو گاز گرفتی  وحشت کردم  که چه اتفاقی برام افتاده و اینکه باباجی متوجه شده بود داری گازم میگیری و حسابی تشویقت می کرد منو بخوری وکلی خندید به من که ترسیدم  واقعا که از دست شما پدر و دختر ...
16 دی 1394

یلدا مبارک

سلام یه سلام به بلندای طولانی ترین شب سال              عزیز دلم من و شما  بابا اولین شب یلدا رو با هم داشتیم که  امیدوارم حداقل 100 تا شب یلدا مثل این در کنار هم داشته باشیم  البته شما پارسال این موقع تو شکم مامان بودی ولی امسال یه لطف دیگه ای داشت دوربرمون خدا رو شکر حسابی شلوغ بود  اولش که رفتیم خونه مامان و مهربان و بابا رحیم  و بهشون سر زدیم و بعدش رفتیم خونه مامان منیژه و بابا محمد رضا  بعد شام دایی محمد و فاطمه جون با زن دایی اومدن و جمعمون حسابی جمع شد. البته ببخش که با تاخیر ثبت وقایع می کنم چون نت نداشتم این مدت انشاءالله که ه...
16 دی 1394

السلام علیک یا امام حسن عسکری

سلام دخمل نازم این چند روز اینقد درگیر بودم چه تو محل کار و چه تو خونه که فرصت کافی برای پست گذاشتن نداشتم البته یه بارم که وقت کردم پست بزارم آخرش دستم خورد به دکمه دیلیت و همه مطلب پاک شد و بعدش شما بیدار شدی و شروع به گریه کردی و منم دیگه فرصت نکردم  دوباره ثبت وقایع کنم . عزیزم الان 2هفته ای هست که با برگشتن بابا از ماموریت ما برگشتیم خونه بعدا عکس سوغاتی هایی که بابا برات خریده رو میزارم برات. این چند روز شما دچار سرما خوردگی و سرفه شدی که بردیمت دکتر و براتون دارو تجویز کردن .این روزا حسابی واسه بابا ذلبری میکنی و وقتی میری بغلش دیگه دوست نداری بیای پایین و اگه شما رو بزاره پایین چنان گریه ای می کنی که دوباره مجبور میشه بغلت کنه ....
29 آذر 1394

السلام علیک یا امام حسن عسکری

سلام دخمل نازم این چند روز اینقد درگیر بودم چه تو محل کار و چه تو خونه که فرصت کافی برای پست گذاشتن نداشتم البته یه بارم که وقت کردم پست بزارم آخرش دستم خورد به دکمه دیلیت و همه مطلب پاک شد و بعدش شما بیدار شدی و شروع به گریه کردی و منم دیگه فرصت نکردم  دوباره ثبت وقایع کنم . عزیزم الان 2هفته ای هست که با برگشتن بابا از ماموریت ما برگشتیم خونه بعدا عکس سوغاتی هایی که بابا برات خریده رو میزارم برات. این چند روز شما دچار سرما خوردگی و سرفه شدی که بردیمت دکتر و براتون دارو تجویز کردن .این روزا حسابی واسه بابا ذلبری میکنی و وقتی میری بغلش دیگه دوست نداری بیای پایین و اگه شما رو بزاره پایین چنان گریه ای می کنی که دوباره مجبور میشه بغلت کنه ....
29 آذر 1394

عکس های طهورا جان در ماه آبان

دخملکم چون مامانی یکم تنبل تشریف دارن عکس هاتو جمع کردم یه جا برات میزارم که یادگاری داشته باشی               دخملم درحال سوپ خوردن     دخمل نازم عاشق بازی با بادکنک هستش و کلی از دیدن بادکنک ذوق زده میشه     ا ین موش عروسک تئاتری شهر موش ها هستش بیاد زمان های قدیم که کارتون مورد علاقه من و خیلی از هم نسل های من بودش براتون خریدم وقتی دستمو میبرم توش و شروع به حرف زدن با شما میکنم کلی میخندی البته اینقد که موهاشو کشیدی و انداختی تو دهنت مجبور شدم موهاشو قیچی کنم       عاشق بازی کردن با عروسکای آو...
7 آذر 1394