طهورا جانطهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

فرشته کوچولوی زندگی شیرین من و همسری

ورود به شانزدهمین ماه زندگیت مبارک

سلام  عشقم  ورودت به شانزدهمین ماهگرد زندکیت رو تبریک میگم 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😘😘😘😘😘😍😍😍😍😍😍😍😍💖💖💖💖💖💖💖💖 اندروقایع اینروزای نا خوب باید عرض کنم نا چند روزی رو مهمان مامان منیژه بودیم چون بابا قاسم ماموریت بود و مامان مهدیه یعنی اینجانب  هوس آموزش شنا به سرم زده بود و این شد که محبور شدم  در خانه مادر اقامت کنم  و بابا مخمد رضا برای شما دو تا جوجه ناز خرید و شما هم حسابی با جوجه های بخت برگشته مشغول بودی یعنی اگه فیلمتو تو فضای مجازی بزارم به عنوان حیوان آزار میان  دستگیرت میکنن میبرن 😂  و منم مشغول کلاسای شنا بودم  بعدش با برگشتن بابا قاسم از مانوریت ماهم به خانه رجعت کردیم و همون موقع بود که درگیر گرما ...
4 مرداد 1395

عید سعید فطر مبارک

مبارک باشد این سال و همه سال طاعات و عبادات همه مومنین مقبول در گاه احدیت انشاءالله نماز و روزه ها و نیایش های ما هم مورد قبول واقع بشه و گوشه چشمی از نگاه خدا برای قبول شدن پرونده سیاه هممون کافیه امسال به سختی تو ماه رمضون تونستم قرآن رو ختم کنم  انشاء الله که خودش پشت و پناه من و خانوادم مخصوصا دخمل وروجکم باشه و کمکم کنه که بتونم از پس بزرگ کردن دخملی بر بیام. گزیده ای از عکس های عید فطر دخملی رو آپلود کردم که بزارم تو وبلاگش               این عکس مربوط به روز عید فطر میباشد و دخملی که در پارک فومن مشغول  میل کردن کلوچه فومنی  در کنار مجسمه های پا...
19 تير 1395

آخرین روز های ماه رمضان

سلام عزیزم ماه رمضون هم دیگه آروم آروم داره به انتهای خودش میرسه و امیدوارم که طاعات و عبادات همه مقبول درگاه خداوند قرار بگیره  تو این ماه هم مهمونی دادیم و هم مهمون بودیم :یه شب خونه عمه اکرم رفتیم . یه شب هم خونه دایی محمد بودیم چند بارم خونه مادر جونا رفتیم یه شبم دایی رو دعوت کردیم یه شب هم خاله آمنه و خاله سارا مهمونون بئدند با شوهرا شون یه شبم زینب جون با عمو رو ح الله مهمونمون بودند. البته دیشب هم مامان منیژه و بابا محمد رضا اومدن بعد افطار به ما سر زدنچند روزی بود شما رو ندیده بودن دلتنگ شده و افتخار دادن اومدن پیشمون. دیگه اینکه چند روز پیش واسه شما یه کامیون اسباب بازی و یه سه چرخه خریدیم که انشاءالله مبارکت...
13 تير 1395

رمضان 1395 مبارک

    سلام عزیزم امسال ماه رمضان مصادف بود با  18 خرداد و احتمالا تا 15تیر ماه تموم میشه و ما با امروز سومین روز رمضان رو میگذرونیم.   یکدانه مادر روزه دار و یک دانه دخملی پر انرژی و شیطون بلا ما شبا ساعت 3:20 دقیقه بیدار میشیم برای صرف سحری و اذان صبح ساعت 4:02 دقیقه هست و بعد از طی روزه داری به مدت حدود 17ساعت افطار میکنیم . دیگه دمدمای غروب  ازبس با شما سر و کله میزنم چشام هی سیاهی میره ولی خب  میگذرد این هم . امیدوارم بتونم با نشاط و سلامت توشه ای از فضائل این ماه برچینم . اما دخملی در حال گریه  که بریم  دده و من دیگه فرصت تایپ مطلب رو ندارم. ززززززززززز ز ززززززز...
20 خرداد 1395

بدون عنوان

سلام دخمل نازم اینروزا نمیدونم چرا اینقد لجباز شدی هر چی صبوری میکنم فایده نداره تمامی نیاز هات و خواسته هات باید سریع اجابت بشن و این باعث کلافه گی من و بابا و اطرافیان شده و اگه فقط چند ثانیه دیر تر خواستت اجابت بشه دیگه زمین و زمان و رو به هم میریزی . وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای از دست لجبازیات خستم ولی باید صبور باشم تا شما یاد بگیری همه خواسته هات نباید بلا فاصله اجابت بشه. باید صبور و قاطع باشم مثلا چند روز پیش زن دای پیشنهاد داد شما و فاطمه جون  رو ببریم پارک از اولش که هرچی  دیدی داد زدی  من من   یعنی ( بده به من) تا آخرش که دیگه داشتیم برمیگشتیم خونه من پیشنهاد دا...
15 خرداد 1395

خرداد 1395 و 14 ماهه شدن طهورا

سلام عزیزم اینروزا حسابی به شما خوش میگذره چونکه مامانی  کاملا در کنار شماست . بنا به دلایلی مامان از کار برکنار شدالبته بگم کلا کلینیک درمانی ما بسته شد. ودر این مدت گرفتاری های اداری زیادی داشتم و نتونستم بیام وبلاگتو به روز رسانی کنم که از این بابت پوزش میطلبم .هر اتفاقی هم که بیفته و گرفتاری برام پیش بیاد بازم شما اولویت اول زندگی من هستی فقط فرصت نشستن پای کامپیوتر و موبایل رو تو این مدت نداشتم . البته اینم بگم تو اینستا گرام هم برات پست گذاشتم . که خیلی راحت تر از وبلاگه هم از لحاظ گذاشتن عکس و هم نگارش مطالب . فقط امیدوارم ثابت بمونه  و یه وقت پاک نشه. اینروزا تا اومدم خونه کلی باهات بازی کردم و مثلا من گربه م...
5 خرداد 1395

چند هفته بدون نت

سلام دخملی  من این چند هفته بعد از روز مادر شارژنت خونه تموم شد و چون ما درگیر کار بنایی زمینمون بودیم و شب ها خسته و کوفته می اومدیم خونه مامان منیژه و شما رو تحویل میگرفتیم و میرفتیم خونه بعد خوردن شام بابا ولو میشد یه گوشه و خوابش میبرد ولی شما که در خانه مادر بزرگ استراحت کافی داشتی سرشار از انرژی از من بینوا  میخواستی یکسره باهات بازی کنم . اما اندر وقایع این چند هفته: اولش که بعد از روز مادر در تدارک هدیه روز پدر برای بابا قاسم و بابا محمد رضا (بابای من) بودیم چون بابا رحیم خودش بوتیک لباس داره برای ایشون گل و شیرینی میگیریم. امسال روز مرد واسه بابا قاسم یه پیراهن مردونه شیری رنگ خریدیم.واسه بابا محمد رضا...
19 ارديبهشت 1395

روز زن مبارک

سلام  روز زن و روز مادر رو به همه مامانای خوب سرزمینم تبریک میگم مامان جون دوستت دارم و ممنونم بخاطر اینکه همیشه هوامو داشتی و هنوزم جورمو میکشی و الانم گرفتاری هام رو دوش توئه  .تازشم داری بچمو بزرگ میکنی و اگه نبودی طهورای بیچاره چه بلا هایی که سرش می اومد. تازه هم مادرمی  هم خواهرمی هم پرستار بچمی هم مشاور اعظم منی هم جور کش من در تمام سختی هامی کلا اگه دور از جونت یه وقت نباشی من وا میرم . هیچی دیگه تموم میشم   دوستت دارم همه چیزم  همه وجودم ای بهترینم  ای مادر من. واما این روزای ما : اولش اینکه حال طهوراجون زیاد خوب نیست و درگیر سرفه زیاد ...
11 فروردين 1395

سومین روز عید 1395

سلام گلم این مطلب با کمی تا خیر نوشته میشه چون تو خانواده رسمه که روز اول سال نو به دیدار بزرگتر ها میرن دیگه ما هم نتونستیم برای شما دقیق تو روز تولدتون جشن بگیریم واین شد که با 2 روز تاخیر یعنی سومین روز سال نو ما با دعوت کردن فامیل پدری یعنی عمه ها و عموهای شما به صرف ناهار یه مراسم جشن تولد هم گرفتیم . بعد ناهار تا ساعت 4 مردها به گفت و گو مشغول بودند که با تشکر و قدردانی من و دعوت ازشون که به اتاق خواب برن و بقیه صحبت هاشون رو اونجا ادامه بدن تا ما هم به مراسم تولد برسیم کلا قهر کردند و رفتن بعدش ماهم گفتیم اخیش مردونه دیگه نیست و کلا کشف حجاب کردیم و به تولد رسیدیم و کیک و بگو و بخند و بزن و ..... در کل خوش گذشت ...
9 فروردين 1395