طهورا جانطهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

فرشته کوچولوی زندگی شیرین من و همسری

پایان هشت ماهگی و ورود به ماه نهم

توکل بر اسم اعظم الله سلام دخمل نازم ورودت به نهمین ماه زندگیت رو تبریک میگم       دخملکم ورودت به ماه نهم خیلی دردناک بود چون دندونای بالا دارن در میان و به شدت شما رو اذیت کردن خیلی تب داشتی و تمام تنت گرم بود و تو این دو روز همش برات شیاف و شربت استامینفن و دیفن هیدرامین استفاده کردم و مدام پاشویه دادم تا یکم گرمای تنت کم بشه عزیز دلم این روزای سخت هم میگذره فدات شم  من و مامان منیژه همیشه درکنارتیم . دخملم حال و حوصله نداره و خوب غذاشو نمیخوره و وقتی شربت استامینفن می بینه میزنه زیر گریه چون میدونه قراره یه چیز تلخ بخوره .قربونت برم عزیزم طاقت بیار رفیق. دخملکم برای اینکه سرتو گرم کنم تا درد و ...
2 آذر 1394

جمعه 22آبان 1394

سلام به دخمل نازم این روزا حسابی خوشحالی چون بابا از ماموریت برگشته و وماهم برگشتیم خونه روزای آخر خونه مامان منیژه دیگه لجباز شده بودی و به خاطر کوچکترین مسایل بدترین گریه هارو میکردی ولی الان با کوچکترین اتفاق حتی یه عطسه کوچیک میزنی زیر خنده فدات شم گلم که دل کوچیکت واسه بابا یه ذره شده بود تازگیا حسابی غلت میزنی و تازه یاد گرفتی دستاتو بزنی به هم وخیلی علاقه مندی که همه چیزو ببری تو دهنت و حسابی با اون دندونای کوچیکت گاز بگیری وچقد دردناکه اگه اون چیز مامان باشه امروز ناهار رفتیم خونه مامان  منیزه بعد ازظهر یه سر رفتیم بیرون یه دور زدیم که به محض نشستن تو ماشین شما شروع کردی به آواز خوندن و بعدش مامانو بوس کردی و همون جا تو بغلم ...
23 آبان 1394

بدون عنوان

                                                                                                            ...
9 آبان 1394

پایان 7 ماهگی و ورود به 8 ماهگی

سلام عزیزم ببخشید چند روزی بود که نت نداشتیم دخمل گلم ورودت به هشتمین ماه زندگیت رو تبریک میگم امیدوارم همیشه صحیح و سالم باشی                                                                     اینروزای ما و شما: چند وقتی هست که لفظ   ب رو به خوبی تلفظ میکنی و گاهی اوقات یکسره میگی بب ب...
9 آبان 1394

24 مهر همایش شیرخوارگان حسینی

سلام عسل مامان با شروع ماه محرم درگیر تهیه لباس علی اصغر (ع) بودم که تو همایش با هم شرکت کنیم این اولین محرم شما هستش که در کنار مایی البته سال قبل تو شکم مامان بودی و یه جورای دیگه حضور داشتی ولی امسال رسما و با لباس مخصوص بردمت مراسم که البته بخاط اینکه خواب بودی دلم نیومد صبح زود بیدارت کنم و اجازه دادم که خودت از خواب پا شی و بعد که رفتیم مراسم اینقد شلوغ بود که اصلا جایی برای سوزن انداختن نبود واسه همین من وشما رفتیم جلوی درب مصلی و وچند دقیق ای سرپا وایستادم که طبق معمول آسمان شمال شروع به باریدن کرد و منم دیگه جایز ندونستم شما رو زیر بارون نگه دارم  این شد که زود برگشتیم تو ماشین و بابا گفت اشکال نداره همین کوچولو هم کافی بود ...
28 مهر 1394

10 مهر جشن دندونی طهورا جان

سلام به دخمل نازم  عزیزم روزهای گذشته حسابی درگیر تدارکات جشنت بودم از چاپ کردن کارت و سفارش کیک و تدارکات غذا و صندلی و بادکنک و شکلک دندونی  و ... ولی جشنت خوب برگزار شد شکر خدا روز چهارشنبه  تند تند گل های لباسمو آماده کردم البته به کمک خاله نازی و خاله سارا تونستم تکمیلش کنم و بعد ازظهر خونه رو مرتب کردم و شب به کمک بابا قاسم و مامان منیژه پروژه باد کنک آرایی رو تموم کردیم البته غروب که من وبابا برای خرید میوه رفته بودیم بیرون مامان منیژه بنده خدا بیشتر باد کنک ها رو باد کرده بود و بخشی از تزیینات رو انجام داده بود. و شب تا ساعت 2 بیدار بودیم مامان  مشغول شستن میوه ها و من هم درگیر چسبوندن گل های پیرهنم بودم. صبح ج...
15 مهر 1394

پایان شش ماهگی و ورود به 7ماهگی

سلام جیگر مامان قلب مامان  عسل مامان قربونت برم عزیز دلم فدات شه مامان که اینقده ناز و قشنگی قربونت برم چهارشنبه یعنی 1 مهر 1394 شما شش ماهگیت تموم شدو من ومامان منیژه شما رو بردیم واسه واکسن شش ماهگیت الهی بمیرم که اذیت شدی قربونت برم . این واکسن بیشتر از واکسنای قبلی شما رو بیحال و بد عنق کرده بود . خدارو شکر الان حالت بهتره عزیزم فقط باید یه آزمایش خون بدی واسه چک کردن کم خونی و یه شنوایی سنجی ببرمت که از سلامت گوشات که الانشم مطمئنم ، مطمئن تر بشم  اینقد که هشیار میخوابی اگه کسی راه بره ویا عطسه کنه سریع بیدار میشی و واکنش نشون میدی قربونت برم   تازه قراره جمعه یعنی 10 مهر مصادف با عید غدیر  برای شما جشن دندون...
6 مهر 1394

حرف زدن دخملی

سلام به دخمل ناز و خوشگل  خودم اینروزا خیلی ناز شدی و حسابی دلبری می کنی واسه دور و بریات وقتی از خواب پا میشی واسه مامان یه لبخند خوشگل میزنی و وقتی بهت می گم صبحت بخیر دخملم روز خوبی داشته باشی   انگاری  شما میخوای با ادا و اشاره و غان وغون کردنت به من بگی صبح خوبی داشته باشی مامان جون عاشق این هستی که بغلت کنم وراه ببرمت و باهات صحبت کنم و اگه حواسم بره جایی و برات حرف نزنم با همون زبون مخصوص خودت بهم گوشزد میکنی که برات حرف بزنم و شعر بخونم . وقتی  یه خوراکی میارم جلوی صورتت بهت میگم دختر مامان چی می خوره  میگی :  مه وقتی بهت می گم کجا بریم میگی: ده اگه بزارمت روی زمین و کمکت کنم می تونی قدم بردار...
17 شهريور 1394

پایان 5 ماهگی و ورود به ششمین ماه زندگی

سلام عزیزم با تاخیر ورودت رو به ششمین ماه زندگیت تبریک میگم امیدوارم همیشه صحیح وسالم باشی ودر کنار ما روزای خوبی داشته باشی . واما اندر احوالات این روزای دخترک:    خیلی بازیگوش شدی و به سختی میتونم بخوابونمت به کوچیکترین محرک محیطی پاسخ میدی و باید سکوت مطلق دورت باشه تا حداکثر برای مدت نیم ساعت لالا کنی. چندروزی بیقراری شدید داشتی که علتشو تازه فهمیدیم چونکه دااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااری دندون دار میشی قربونت برم طهوراجونم رویش مروارید لبخندت مبارک باشه عزیزم خلاصه باید کم کم تو فکر تدارک جشن دندون برای شما باشم. ...
5 شهريور 1394

میلاد امام رضا (ع) مبارک

سلام به همه عیدتون مبارک میلاد امام خوبی ها رو به تموم مسلمونا تبریک میگم. واما یه تبریک دیگه به خودم ودخمل نازم هوررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررا بالاخره ما برگشتیم خونه و همسری از ماموریت طول ودرازش برگشت واااااااااااااااای که هیچ جا خونه خود آدم نمی شه از طهورا جان بگم که چقد از دیدن عروسکاش و اتاقش به وجد اومده بود  وتا از اتاق می اوردیمش بیرون کلی جیغ و داد میزد ودوست داشت تو اتاقش بمونه ومجبور شدم همون جا شیرش بدم وبرای اولین بار رو تختش خوابید برای مدت نیم ساعت منم سخت مشغول گردگیری ومرتب کردن خونه  وپدر ودختر هم مشغول قربان  صدقه هم رفتن خلاصه همه چی آرومه من چقد خوشبختم ...
5 شهريور 1394